اللهم الرزقناجوانک الرشید الغنی والصاحب المدارک والمسکن؛
راکب السیارة الکمری مطیع الکل الا والمر؛
لا خواهر و لا مادر؛التخصص فن الطبخ والنظافت؛
الماهر بالتعویز الکهنه الطفل الصغیر؛
(( الخلاصه:الزن ذلیل))
به نام استادبی استاد
زندگی فرصت بس کوتاهی ست تابدانیم که مرگ آخرین نقطه ی پروازپرستوهانیست
مرگ هم حادثه ایست مثل افتادن برگ تابدانیم
که در خواب زمستانی باد نفس سبز بهاران جاریست
in the name of god
غنچه بادل گرفته گفت: زندگی لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است گل به خنده گفت:زندگی شکفتن است
بازبان سبز راز گفتن است گفتگوی غنچه وگل ازدرون باغچه
باز هم به گوش میرسد توچه فکر میکنی؟
کدامیک درست گفته است؟ من فکرمیکنم گل به راززندگی اشاره کرده است
هرچه باشداوگل است گل یکی دو پیرهن بیشترزغنچه پاره کرده است
قیصرامین پور
به نام تک خواننده ی آواز عشق
کودکی هایم اتاقی ساده بود قصه ای دورازاجاقی ساده بود
شب که میشد نقشها جان میگرفت روی سقف ماکه طاقی ساده بود
میشدم پروانه خوابم می پرید خواب هایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی به جز پوچی نبود بازی ماجفت و طاقی ساده بود
قهرمیکردم به شوق آشتی عشق هایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود سختی نان بودوباقی ساده بود
قیصر امین پور
به نام اوکه باران را افرید تا برای زمین ببارد
دست عشق ازدامن دل دورباد میتوان آیا به دل دستورداد؟
میتوان آیا به دریاحکم کرد که دلت رایادی ازساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود:ایست بادرافرمود:باید ایستاد؟
انکه دستورزبان عشق را بی گزاره درنهادمانهاد
خوب میدانست تیغ تیزرا درکف مستی نمی بایست داد
شاعر:قیصرامین پور