زنی در سالن انتظار فرودگاه کلوچه وروزنامه خرید وروی صندلی نشست.کناراومردی نشسته بودکه اوهم روزنامه میخواند.زن شروع کردبه خوردن کلوچه اش که آنرا روی صندلی گذاشته بود.ناگهان متوجه شدکه مرد هم تکه ای از کلوچه اورا برداشته ومیخورد.زن چیزی نمی گفت؛ولی این قضیه همچنان ادامه داشت.یواش یواش عصبانی میشد ولی به روی خودش نمی -اورد.شروع کرددردلش به او بدوبی راه گفتن؛عجب آدم پررویی!درکمال آرامش ازکلوچه ها می خورد بی آنکه حتی اجازه گرفته باشد.درهمین افکار بود که مرد آخرین دانه ی کلوچه را هم نصف کرد؛نصف آنرا خودش خورد و نصف دیگر را برای زن گذاشت.زن که از خونسردی مرد به شدت کلافه شده بود باغیظ ازسر جایش بلندشد و سالن راترک کرد.چند دقیقه بعد وقتی روی صندلی هواپیما نشسته بود کیفش راباز کرد تا شکلاتی بیرون بیاورد.کلوچه سر جایش بود و اصلا آنرا بیرون نیاورده بود.